اینگونه
دلم می خواد یه صبح زود برم تو خیابون، یه نگاه کنم اینور، یه نگاه کنم اونور، یه مه ملیحی نشسته باشه رو آسفالت، نه کسی بیاد، نه کسی بره، چندتا گنجیشک همدیگرو صدا بزن، یه کم برگ ریخته باشه کنار جدول، بعد برم نونوایی، یه نونِ بربریِ داغ و خاش خاشی بخرم، سر راه یه سرشیر، بعد وقتی می خواستم از اونور خیابون بیام سمت کوچمون یه ماشین بهم بزنه و برای همیشه خلاص بشم. با نونِ بربری داغ و سرشیری که ریخته کف آسفالت و مه.
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ ساعت 23:13 توسط مجتبا
|
....................................