بوی ماه مهر

محکوم زیستن

 

حالا که دنیا        دار مکافات است

این صندلی لعنتی را

مرا نظاره نکنید!

هر چه سریع تر      بکشید

نقش های این بوم

هیچ خوش رنگ نیست ...

 

 

خواب و بیدار

 

میگن امام اومده به خواب رفسنجانی!

تعجب کردم چرا امام به خواب احمدی نژاد نیومده؟

آخه اینطوری بامزه تر می شد!

 

در همین رابطه بخوانید + نظرات مردمی با سانسور را!

باید به تو برگردم ...

قبل نوشت: از این به بعد این احتمال وجود داره که سرعت به روز رسانی بلاگ افزایش پیدا کنه و حجم نوشته ها کاهش. گفتم که بگم!

 

تو این سردرگمی بعد از سربازی و دور بودن از هنر و فرهنگ و سیاست وقتی برگشتم و اطلاعاتی کسب کردم متوجه شدم در عالم موسیقی چند آلبوم جدید وارد بازار شده. "دارکوب" اثر گروه دارکوب به سرپرستی همایون نصیری و همراهی حامد بهداد و مهران مدیری که به علت قیمت بالای آلبوم و عدم توزیع مناسب در شهرستان ها – و حتا بعضی نقاط تهران – نتوانستم آن را بخرم. فقط تک ترک شور از این آلبوم را شنیدم که به نظرم تنظیم خوبی داشت. "رگ خواب" محسن یگانه هم یک کار معمولی و متوسط بود.

اما "باید به تو برگردم" خشایار اعتمادی یک بازگشت به اوج برای خواننده اش محسوب می شود. به لطف تنظیم های خوب بهروز صفاریان و ترانه های روزبه بمانی، خشایار اعتمادی که چند سالی بود آلبوم های موفقی ارائه نمی داد بالاخره دل هوادارانش را کمی خوش کرد و آلبومی محترم و مستحکم روانه ی بازار خلسه آور موسیقی پاپ ایران کرد. به نظرم هر 8 ترانه ی عاشقانه ی کار خوب از آب در آمده اند. به شخصه بعد از آلبوم "دنیای این روزای من" اثر مشترک داریوش اقبالی و روزبه بمانی شاهد آلبوم خوب دیگری در این فصل بوده ایم. ترک 7 این مجموعه که نام خود آلبوم را هم یدک می کشد یکی از بهترین قطعاتی ست که می تواند لحظات خوبی را برایمان به ارمغان بیاورد. ترانه ی این قطعه اینگونه زمزمه می شود:

 

نه، دست خود من نیست، باید به تو برگردم

دنیا رو نمی دونم، من، دور تو می گردم

 

با فکر تو می خوابم، از فکر تو بیدارم

نه، دست خود من نیست، حسی که بهت دارم

 

امروز منو دریاب، امروز که می تونی

تنها به تو حق می دم، دنیامو بچرخونی

 

یک ثانیه آتیشی، یک ثانیه بارونی

اونقدر ازت دیدم دریا رو بسوزونی

 

خورشیدو بکش سمت تو این شب تکراری

دنیا رو نمی دونم، تو جازبه شو داری!

 

نکته ی حاشیه ای: روزبه بمانی مثل یغما گلرویی از ترانه سراهایی ست که فعلن ممنوع الکار هستند. به همین علت در لیبل آلبوم به جای روزبه بمانی از بهزاد بمانی نام برده شده. همانند آلبوم  14 اثر علی لهراسبی!

 

برای اخبار بیشتر در مورد این آلبوم به اینجا مراجعه کنید.

 

شب و روز مجتبا

 

دیشب و امروز شب و روز تولدم بود. بی هیچ اتفاق خاصی و بی هیچ تبریک خاصی. معمولی تر از هر سال که ... می گذرد!

 

 

دوغ های ترشیده ی چپریزک!

به سفارش زهرا دری

 

در روزگاری نه چندان دور و در گوشه ای از این کره ی گازی بانویی می زیست با یک مشکل بزرگ. ایران خانم از توابع سرسبز و کوهسارهای پرنعمت یکی از چند آفریده ی خداوند بود که به هر راهی متوصل شده بود تا این مشکل لاینحلش را حل کند. مشکل بانوی قصه ی ما از دنیا رفتن فرزندانش دقیقن لحظاتی قبل از به دنیا آمدنشان بود. 9 فرزند قبلی او همگی به همین ترتیب دار فانی را درک نکرده ترک کرده بودند و مانده بود این آخری که تا چند روز دیگر بدنیا می آمد! ایران خانم قصه ی ما – و حتا قصه ی شما! – این بار به جای متوصل شدن به این و آن مستقیمن و بدون انحرافی به چپ و راست رفت سراغ خالقش و عاجزانه راه حل خواست. بعد از دعاها و عجزهای فراوان، بالاخره شبی وحی که نه اما چیزی شبیه این فرشته های سریال های آبکی تلویزیونی بر سرش نازل شد – در خواب البته – و برای کمک به او آتش از آستین بالا زد. بدون شرح و بسط خاصی دیالوگ های ایران خانم و فرشته را در زیر مشاهده می فرمائید:

 

ایران خانم: ببخشید خانم فرشته، می شه به سوالات من پاسخ بدی؟

فرشته: اِهم ... آزمایش می شه .. یک .. دو ... سه ... صدا میاد؟

ایران خانم: بله صدا میاد.

فرشته: با سلام. اولن کی گفته من خانمم؟ مگه فقط خانم ها فرشته اند؟ ثانین بله، جواب سوالاتت رو می دم. اصلن واسه همین اومدم.

ایران خانم: ببخشید آقای فرشته، نمی دونستم آقاها هم فرشته می شن.

فرشته: معلومه که می شن اما من آقا هم نیستم. فرشته ها اصلن مثل شما آدما نیستن که!

ایران خانم: والا من که گیج شدم! اصلن این ها را ول کن. الان کاغذ و جوهر کیلو خدا تومن پولشه و ما داریم الکی سطرای این داستان رو پر می کنیم.

فرشته: ok! سوالاتتو بپرس.

ایران خانم: والا من می خواستم از اولش شروع کنم. اولین بچه ام!

فرشته: از اول اولش که نمی شه ... یه کم هم فکر سانسور و اینا باش. از بعد از اولش بگو!

ایران خانم: منم منظورم همون بعد از اولشه. چرا فرزند اولم قبل از بدنیا اومدنش مرد؟

فرشته: خب حتمن نیتت درست نبوده!

ایران خانم: نیت من؟!!! یعنی چی؟

فرشته: نیت تو و شوهرت. یادته وقتی می خواستین درستش کنین شوهرت چی گفت و تو خندیدی؟

ایران خانم: نه. چی گفت مگه؟

فرشته: گفت این بچه رو میاریم که چندتا کوپن بیشتر بهمون بدن!

ایران خانم: این چه دلیلیه؟ آخه اونموقع هر کی بچه بدنیا می آورد بهش کوپن و بن و ... می دادن. تقصیر ما چی بود؟

فرشته: سوال بعدی

ایران خانم: ای بابا. چه بداخلاق! بچه دوم چی؟

فرشته: اون به خاطر جنگ نیومد!

ایران خانم: یعنی چی؟

فرشته: یعنی اینکه اگه بدنیا می اومد تو بمبارون همون سال از دنیا می رفت!

ایران خانم: آه... سومی چی؟

فرشته: اون به خاطر دوران تحصیلش مرد!

ایران خانم: چرا؟

فرشته: چون اگه به دنیا می اومد به خاطر تراکم مدارس ابتدایی اونموقع باید می رفت مدارس سه شیفت. بعدش هزارتا مشکل اخلاقی تو ادامه ی تحصیل واسش پیش می اومد و ترک تحصیل می کرد و بعدم تو یه نزاع خیابونی کشته می شد.

ایران خانم: وای خدای من ... بعدی چی؟

فرشته: چهارمین فرزندت چون تراکم داوطلبین کنکور آن سال زیاد می بود(!) قبول نمی شد و چون دانشگاه نمی رفت هیچ کس نمیومد خواستگاریش و خود کشی می کرد!

ایران خانم: چقد مزخرف!

فرشته: مزخرف تر از اون پنجمین فرزندت بود که به خاطر فرار با نامزدش توسط شوهرت به قتل می رسید!

ایران خانم: وای ....

فرشته: خودم بعدی رو می گم. ششمی دانشگاه قبول می شد اما تو جریان کوچه ی دانشگاه می مرد!

ایران خانم: هفتمی چی؟

فرشته: هفتمی بعد از اینکه تو خدمت سربازی با یه تعدادی آشنا می شد که تو کار قاچاق مواد مخدر بودن با اونا همکاری می کرد و خودشم معتاد می شد و در حالت نئشگی توسط پلیس دستگیر می شد و به دلیل انواع و اقسام جرایم اعم از زنا، خودزنی، کیف قاپی، سرقت مسلحانه، گروگان گیری و زورگیری و ... به درک می رفت!

ایران خانم: چه قد عجیب. آخه چرا؟

فرشته: علت هاش رو باید جامعه شناسای همون زمان بگن!

ایران خانم: هشتمی چی؟ اون چرا؟

فرشته: هشتمی یه کم خنده داره!

ایران خانم: چی؟

فرشته: آخه اونو به خاطر شباهت با عبدالمالک ریگی اشتباهی اعدام می کردن!

ایران خانم: ای بابا. چقدر نحس؛ نهمی چی؟ همین که این آخریا مرد.

فرشته: اون چون احتمال داشت سیاستمداری چیزی بشه مرد.

ایران خانم: آخه واسه ی چی؟ مگه سیاستمدار و اینا چه عیبی داره؟

فرشته خانم: عیبی که نداره اما یه زمانی میرسیده که خر تو خر می شده و جای خودی و ناخودی عوض می شده. هر کسی هم که ناخودی می شده یا به مرگ های منزوی گونه می مرده یا تو بازداشتگاه هایی مثل چپریزک از دنیا می رفته!

ایران خانم: حالا این نهمی کدومشون بود؟

فرشته: هیچکدوم! اون در اثر بردن لولوی دنیا خانم توسط گربه ی خانگیش به حبس ابد محکوم می شده و در نهایت تو زندان با داروی کثافت خودشو می کشته!

ایران خانم: چرا آخه؟ مگه من چه گناهی کردم؟ این همه آدم بچه هاشون هزار تا سرنوشت پیدا می کنن اما هیچ کدوم به درد من مبتلا نیستن. آخه واسه چی؟

فرشته: دلایلش رو نمی شه زیاد توضیح داد اما یه ربطی به ماست داره! مثلِ مثلن از ماست که بر ماست!

ایران خانم: من که نمی فهمم چی می گی!؟

فرشته: مهم نیست. خیلی ها هم نمی فهمن! سوالاتت تموم شد؟

ایران خانم: نه نه ... این یکی چی می شه؟این دهمی؟

فرشته: این آخری ... نمی دونم ... نمی دونم ... شاید فوتبالیست منشوری میشده یا هنرمند دغل باز یا عنصر بیگانه یا .... نمی دونم .... مثل یکی از داستانای روئین تن شاهنامه ست ... خدا کنه که بدنیا نیاد!

ایران خانم: آخه چرا؟

فرشته: چون ... سخته گفتنش اما خب شاید خودتم باهاش ....ولش کن!

ایران خانم: چی! من ....

فرشته: هیچی. سخت نگیر. به فکر ماست باش!!!

 

در همین حال بود که ایران خانم از خواب پرید و در حالی که خیس عرق شده بود کاسه ی آب بالای سرش را هورت کشید. آب مزه ی دوغی گرم و ترشیده می داد.

 

 

مثل گاز زدن از یک چیپس!

 

ارشد قبول نشدم. به همین راحتی و به همین خوشمزگی!

باید چسبید به همین سربازی تا سال بعد...